
شاپور گفت آیا این شمشیر قدرتی بیشتر از آن صد شمشیر دیگری که می توانستی بسازی دارد ؟
آهنگر گفت: خیر ، این شمشیر زیباست و شایسته کمر شهریار !
پادشاه ایران گفت : سپاسگذارم از این پیشکش اما ، پادشاه اهل فرمان دادن است نه جنگیدن ، من از شما شمشیر برای سپاهیان ایران می خواهم نه برای خودم ، و به یاد داشته باش سرباز بی شمشیر نگهبان کیان کشور ، پادشاه و حتی جان خویش نیست . این سخن شاپور دوم ما را به یاد این سخن دانای ایرانی ارد بزرگ می اندازد که : فرمانروای شایسته اسیر کاخ ها نمی شود نگاه او بر مرزهای کشور است .
شاپور با نگاهی پدرانه به آهنگر گفت اگر به تو پاداش دهم هر روز صنعتگران و هنرمندان به جای توجه به نیازهای واقعی کشور ، برای من زینت آلات می سازند و این سرآغاز سقوط ایران است . پدرم به من آموخت زندگی ساده داشته باشم تا فرمانرواییم پایدارتر باشد . پس برای سربازان شمشیر بساز که نبردهای بزرگ در راه است .
یاسمین آتشی
داستانهای خسته کننده ای نیست از زحمات شما زن ایرانی که مایه افتخار این کشور هشتید سپاسگذارم بوس
پاسخ دادنحذفممنون از زحماتتون.
پاسخ دادنحذفرضا شوریابی19ساله از نیشابور.
بسیار زیبا و پر از اندرز بود
پاسخ دادنحذفزیبا است اما اسم داستان نمیشود روی آن گذاشت.
پاسخ دادنحذفخیلی ممنون من عاشق تاریخ ایران باستانم .بازم داستان بزارید
پاسخ دادنحذفtashakor mikonam
پاسخ دادنحذفبسیار زیبا بود
پاسخ دادنحذف