شادی در تنهایی نیست

http://www.freeupload.com.au//uploads/1/Badakhshan-Afghanistan.jpg

ناصر خسرو قبادیانی بسوی باختر ایران روان بود . شبی میهمان شبانی شد در روستای کوچکی در نزدیکی سنندج ، نیمه های شب صدای فریاد و ناله شنید برخاست و از خانه بیرون آمد صدای فریاد و ناله های دلخراش و سوزناک از بالای کوه به گوش می رسید . مبهوت فریاد ها و ناله ها بود که شبان دست بر شانه اش گذاشت و گفت : این صداها از آن مردیست که همسر و فرزند خویش را از دست داده ، این مرد پس از چندی جستجو در غاری بر فراز کوه ماندگار شد هر از گاهی شبها ناله هایش را می شنویم . چون در بین ما نیست همین فریاد ها به ما می گوید که هنوز زنده است و از این روی خوشحال می شویم . که نفس می کشد . ناصر خسرو گفت می خواهم به پیش آن مرد روم . مرد گفت بگذار مشعلی بیاورم و او را از شیار کوه بالا برد . ناصر خسرو در آستانه غاری ژرف و در زیر نور مهتاب مردی را دید که بر تخته سنگی نشسته و با دو دست خویش صورتش را پنهان نموده بود .
مرد به آن دو گفت از جان من چه می خواهید ؟ بگذارید با درد خود بسوزم و بسازم .
ناصر خسرو گفت : من عاشقم این عشق مرا به سفری طول دراز فرا خوانده ، اگر عاشقی همراه من شو . چون در سفر گمشده خویش را باز یابی . دیدن آدمهای جدید و زندگی های گوناگون تو را دگرگون خواهد ساخت . در غیر اینصورت این غار و این کوهستان پیشاپیش قبرستان تو و خاطراتت خواهد بود . چون پگاه خورشید آسمان را روشن کند براه خواهم افتاد اگر خواستی به خانه شبان بیا تا با هم رویم .
چون صبح شد آن مرد همراه ناصرخسرو عازم سفر بود . سالها بعد آن مرد همراه با همسری دیگر و دو کودک به دیار خویش باز گشت در حالی که لبخندی دلنشین بر لب داشت .
اندیشمند یگانه سرزمینمان ارد بزرگ می گوید :
“سنگینی یادهای سیاه را
با تنهایی دو چندان می کنی …
به میان آدمیان رو و در شادمانی آنها سهیم شو
لبخند آدمیان اندیشه های سیاه را کمرنگ و دلت را گرم خواهد نمود . ”
شوریدگان همواره در سفر هستند و چون خواسته خویش یافتند همانجا کاشانه ایی بسازند ، و چون دلتنگ شوند به دیار آغازین خویش باز گردند…



یاسمین آتشی

۹ نظر:

  1. كاميار۲۱.۲.۸۹

    سلام و تشكر بسيار

    مطلب بسيار سنگيني براي تفهيم است اما دريايي از پند و اندرز

    پاسخحذف
  2. ناشناس۳۰.۴.۸۹

    سلام برای من که واقعا احساسش میکنم بسیار زیباست با تشکر زیاد نینا

    پاسخحذف
  3. فرشته۲۱.۵.۸۹

    سلام خیلی سخته ولله چی بگم

    پاسخحذف
  4. ناشناس۲۲.۵.۸۹

    من بخاطر داشتن دوستان بی وفا تنهایی رو اختیار کردم،امیدوارم بتونم این نصیحت رو به گوش بگیرم.
    و از شما هم تشکر میکنم.
    رضا شوریابی 19ساله از نیشابور.

    پاسخحذف
  5. سلام وبا تشکر فراوان از یاسمن خانوم یعنی میشه به زندگی امید داشت زندگی دوباره؟

    پاسخحذف
  6. محراب شریفی۱.۱۰.۸۹

    واقعا حکایه جالب بود... هیچ انسانی نمیتواند تنها زندگی کند

    پاسخحذف
  7. ناشناس۳.۱۰.۸۹

    من به گونه ای تنها هستم که هیچکس متوجه تنهایی من نمی شود این هم درد بزرگی است .

    پاسخحذف
  8. ناشناس۴.۱۰.۸۹

    من موافقم چون وقتی دچار درد عظیم هستم این فقط در جمع بودن است که مر به تسکین می رساند نوشته هایتان واقعا زیباست باسپاس از شما یاسمن جان

    پاسخحذف
  9. داستان خوبي بود امابراي اون زمان
    اگه اون شرايط رو يك فرد امروزي داشته باشه چطرري ميخواد با اين شرايط جامعه زندگي تازه اي رو شروع كنه
    مگر اينكه خدا خيلي دوسش داشته باشه

    پاسخحذف