پدر فلسفه اردیسم "حکیم ارد بزرگ" جمله بسیار عبرت آموزی دارد او می گوید : (از مردم غمگین نمی توان امید بهروزی و پیشرفت کشور را داشت .) و در جای دیگر می گوید : (آنکه شادی را پاک می کند ، روان آدمیان را به بند کشیده است . )
شادی پی و بن شتاب دهنده رشد و بالندگی جامعه است شاید اگر این موضوع مورد توجه سلوکیان غم پرست و جنگجویان عرب و مغولهای متجاوز بود دامنه حضور آنها در سرزمین های تحت سیطره شان بیش از آن می شد که امروز در تاریخ می خوانیم .
آنچه ایرانیان را محبوب جهانیان نموده وجود خصلت شادی و بزم در میان آنان در طی تاریخ بوده است . خویی که با سکته هایی روبرو بوده اما پاک شدنی نیست . شادی ریشه در پاک زیستی ما دارد برای همین استثمارگر و یاغی نشدیم چون شادی را در دوستی دیدیم همانگونه که حکیم ارد بزرگ می گوید : (شادی کجاست ؟ جایی که همه ارزشمند هستند .) عزت و احترام هم را حفظ می کنیم و یکدیگر را دوست می داریم و به حقوق خویش و هم میهنانمان احترام می گذاریم اینست مرام ما ایرانیان ...
در این مورد :
اردیسم و اردیست ها
درود بر استاد آتشی و دخترشان فرحناز
پاسخحذفمتن های جذاب و خواندنی شما را خواندم و لذت بردم
برایتان عمری دراز و دلی شاد آرزو می کنم .
پاینده سرزمینمان ایران
کاش می شد همه این مطلبتون رو بخونن عالی بود عالی
پاسخحذفندا از قشم
شادی ، آزادی ، میهن
پاسخحذفمن این شعار اردیستها رو خیلی دوست دارم و همیشه به همه دوستانم هم این موارد را می گم .
مدیرسایت محترم فرحناز خانم در صورت امکان یه شماره خطی اینجا اعلام کنید تا حداقل نظراتمان را برایتان اس ام اس کنیم .
سلام فرحناز گرامي
پاسخحذفمطلب درست و بجايي بود
اينطور نخواهد ماند / بالاخره در آينده اي نه چندان دور ايران به صلابت پيشين خود باز خواهد گشت
به اميد سرافرازي ميهن محزونمان .
ببخشيد يادم رفت
پاسخحذفمي خواستم جهت قدرداني از وبلاگ خوبتون كه مدتي ست ارتباط تنگاتنگي با با مهرش برقرار كردم / دلنوشته اي ناقابل را تقديم نمايم...
كاش از پنجره هاي مهتاب
بشكفد آينه هاي بي قاب ...
...
عصر يخبنداني ست
روز ِ ماموت به هنگام ِ وداعي ست
غروبي ابدي ...
هر نفس ، زمزمه ي طوفاني ست
اشكها قنديل ست
آسمان در كفه اي سنگين ست
حكم ها ننگين ست ...
سهم ما ازآفتاب
پرتو ِ آينه ي پنجره اي رنگين ست
دل ما زين همه خالق به شفق
غمگين ست...
...
اي زمين
اي مادر
بنه آن جامه ي سوزان ، به تنم
عاشقي ، زان يخ ِ دستان ،
به فرهاد چه سود ؟
پُر كن اين جام مرا
ز آتش كوهت بفشان
به اهورايي ِ تو
اندكي شعله ي شمعي خواهم
شوق ِ پروانه شدن اجبارست ...
برسان باده اي از آتش ِ اين خاكت را
به يه آواز زَنم
تا بميرم
ولي از سوز زمستان ، هرگز
دست بر دامن ِ خورشيد
نگيرم ديگر ...
...
كاش در بزم ِ شب ِ مهتابي
بشكند شيشه ي آن جام جم قلابي
________
مازيار . 17 بهمن 89
سلام من می خواساتم همه ی این داستان ها رو داشته باشم ببخشید کتابش هست یا در همین جا قرار داره؟
پاسخحذفبهر شکل امیدوارم موفق باشید و همچنین خیلی ممنون از زحماتتون.
سلام امیدوارم موفق باشید
پاسخحذفchera in blog ro rdame nemidid man hamashoo khondam
پاسخحذفedame bedid dastanhaye kutahe shooma besyar jalebe
درود بر تو عزیز
پاسخحذفوبلاگ خوبی داری درسته که کلمه کلیشه ای است ولی جمله دیگه نداشتم باشد که ما روزی به گذشته مان نگاه کنیم
پاسخحذفهمیشه شاد و استوار باشید
پاسخحذفداود از گراش
سلام خانم آتشي
پاسخحذفدست مريزاد كه واقعاًوبلاگ زيبا و پر محتوايي داريد.اميد آنكه ديگران نيز مثل شما باشند.
درخواست تبادل لينك داشتم در صورت موافقت
به من اطلاع دهيد:
http://bamanbia.parsiblog.com
در ضمن به اين صفحه ي (ف بوك)هم سري بزنيد:
http://www.facebook.com/event.php?eid=188398681226232