سرداری برای بودن و نبودن


http://anatomylesson.files.wordpress.com/2008/09/abol-hassan-nader_shah_afshar_1774.jpg


وقتی سپاهیان خسته از راهی دراز به کنار رودخانه رسیدند پیکری آویخته بر تکه سنگی در میانه رودخانه دیدند .
او را که از آب بیرون کشیدند .
از دروازه مرگ بازگشته بود ...
چهار روز در میان آبهای رودخانه ایی مهیب و سیاه بر روی تکه سنگی که تنها می توانست سرش را از آب بیرون نهد ...
فردای آن روز سردار سپاه وقتی از او پرسید در این چهار روز به چگونه ماندن اندیشیدی و یا به چگونه مردن ؟ !
نگاهی به صورت مردانه سردار افکند و گفت تنها به این اندیشیدم که باید شما را ببینم و بگویم می خواهم سربازتان باشم .
می گویند چهار روز پس از انتشار خبر کشته شدن نادر شاه افشار جنازه او را یافتند در حالی که از غصه مرگ سردار بزرگ ایران زمین ، دق کرده بود .
آرمان او تنها خدمت به فرمانروای ایران زمین بود
و به سخن ارد بزرگ : آدمهای ماندگار به چیزی جز آرمان نمی اندیشند .
و وقتی آرمان پرکشید دلیلی برای ماندن او نیز نبود...



یاسمین آتشی

۲ نظر:

  1. ناشناس۲۲.۵.۸۹

    این روایتم قشنگ بود.ممنون.
    رضا شوریابی19ساله از نیشابور.

    پاسخحذف
  2. ناشناس۴.۱۱.۸۹

    soilen
    hdjenrjend dkejfkweh iushrkeg udhdqij ejhfdkuwegfyge eirjerghqwrej eqwugrkhb wur wegyfge ryegryu riyqwegriqg wrgwqirhy diweygryg wuie dy usd uwhbdg uhsdu okloskd ok hfdidn odhwr hiuhdi rekjhrg whefedfh dfhjqwekjgw gsjevg sdtfwvyed

    پاسخحذف