نا امیدی خردمندان را هم به زمین می زند



خواجه نصیر الدین طوسی پس از مدتها وارد زادگاه خویش طوس شد . سراغ دوست دانای دوران کودکی خویش را گرفت مردم گفتند او حکیم شهر ماست اما یک سال است تنها نفس سرد از سینه اش بیرون می آید و نا امیدی در وجودش رخنه نموده است .


خواجه به دیدار دوست گوشه نشین خویش رفت و دید آری او تمام پنجره های امید به آینده را در وجود خویش بسته است . به دوست خویش گفت تو دانا و حکیمی اما نه به آن میزان که خود را از دردسر نا امیدی برهانی ، دوستش گفت دیگر هیچ شعله امیدی نمی تواند وجودم را در این جهان رو به نیستی گرما بخشد ، خواجه گفت اتفاقا هست دستش را گرفت و گفت می خواهم قاضی نیشابور باشی ، و می دانم از تو کسی بهتر نخواهم یافت .
ارد بزرگ اندیشمند یگانه کشورمان می گوید : اندیشه و انگاره ای که نتواند آینده ای زیبا را مژده دهد ناتوان و بیمار است .
می گویند یک سال پس از آن عده ایی از بزرگان طوس به دیدار قاضی نیشابور رفتند و با تعجب دیدند هر داستانی بر زبان قاضی می آید امیدوارانه و دلگرم کننده است .


یاسمین آتشی

۷ نظر:

  1. ناشناس۳.۲.۸۹

    مرحبا

    پاسخحذف
  2. ناشناس۱۵.۲.۸۹

    عالی بود

    پاسخحذف
  3. ناشناس۱۵.۲.۸۹

    عالی بود

    پاسخحذف
  4. ناشناس۱۱.۳.۸۹

    منم نا امید بودم ولی دیگه نیستم.مرسی

    پاسخحذف
  5. ناشناس۲۱.۵.۸۹

    استادی بزرگ بود.
    رضا شوریابی19ساله از نیشابور.

    پاسخحذف
  6. سلام خانم آتشی !
    سپاس بیکران از اینهمه سخاوت و بزرگ منشی که براستی اثبات کرده ای که دختر چنین بزرگ مردی هستید.
    برایتان از ته دل آرزوی سعادت و خوشبختی می نمایم و نفرین بر آن شوربختان و کور دلانی که شما را می آزارند !

    پاسخحذف
  7. khyli ghashang va ziba

    پاسخحذف